تقوا و توجه به آخرت
ظاهروباطن
درکنار پدر
سرگذشت جالب دختر ارمنی که پس از مسلمان شدن
دین اسلام آنقدر برایش زیبا و دوست داشتنی است که دلش نمیخواهد لحظهای از آن غافل شود???
هاسمیک باقریان» که حالا نامش «فاطمه باقری» است. این بانو ۶۲ ساله معتقد است که ۴۰سال پیش به دنیا آمده؛ درست از زمانی که مسلمان شد. دین اسلام آنقدر برایش زیبا و دوستداشتنی است که دلش نمیخواهد لحظهای از آن غافل شود. نگاه لطیفی به اسلام و اعتقاد راسخش به ائمه اطهار(ع) بهخصوص امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) دارد. برای قرارگیری در این مسیر سختیهای بسیار زیادی کشیده است؛ تا جایی که خانوادهاش او را به خاطر گرایش از مسیحیت به دین اسلام طرد کردهاند و او مجبور است دوران پیری خود را بدون هیچ پشتوانهای در یکی از خانههای فرسوده محله «پامنار» سپری کند. بااینکه سختترین روزهای عمرش را میگذراند اما از اینکه مسلمان شده شادمان است و حتی حاضر است سختیهای بیشتری در این راه تحمل کند. با او در خانه اجارهای و قدیمیاش در یکی از پسکوچههای تنگ و فرسوده پامنار ملاقات میکنیم تا برای ما از زاویه دید خودش درباره دین اسلام صحبت کند.
خانهای که جای زندگی نیست?
انگار دیوارهای خانه دیگر توان ایستادن ندارند و هرلحظه ممکن است فروبریزند. اینجا اصلاً جای زندگی نیست و فاطمه خانم هم این حرف را قبول دارد: «چارهای نیست. با پولی که من دارم خانهای بهتر از این به من نمیدهند.»
گمشدهام را پیدا کردم?
فاطمه خانم برای ما از خودش و گمشده واقعیاش، «اسلام» میگوید و اعتقاد دارد این دین آسمانی، گمشده همه انسانهای ره گم کرده جهان است اما اینکه چطور هاسمیک خانم مسلمان شده باید از زبان خودش شنید: «پدر و مادرم در جلفا از توابع اصفهان زندگی میکردند و ارمنی بودند. من هم از بچگی با این دین آشنا شدم اما دیدن مسلمانها و اعتقاد آنها به امامان بهخصوص امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع)، همیشه مرا با سؤالهای زیادی مواجه میکرد و دوست داشتم علت این همه ارادت مسلمانها را به امامان معصوم(ع) بدانم.» فاطمه خانم میگوید: «شاید همین مسائل باعث شد به سمت مراوده با اشخاصی بروم که مسلمان بودند. از طریق همین دوستان هم اطلاعات زیادی از دین اسلام پیدا کردم.» هاسمیک خانم هرچه درباره دین اسلام تحقیق میکرد بیشتر تشنه آشنایی با آن میشد. به همین دلیل سراغ قرآن رفت و با خواندن معنای آیهها به نتایج خوبی رسید. او میگوید: «قرآن به همه سؤالهایم پاسخ داد و من تصمیمم را برای مسلمان شدن گرفتم.» حالا هاسمیک مانده بود و خانوادهای که به دین خود تعصب زیادی داشت. بارها میخواست به آنها بگوید که مایل است مسلمان شود اما میدانست که با مخالفت آنها روبهرو خواهد شد.
یا امام رضا(ع)! مرا بطلب?
«احساس سبکبالی میکردم و خودم را در آسمانها میدیدم. جایی بودم که به هیچ عنوان نمیتوانم آن را توصیف کنم. جایی که معنویت از سر و رویش میبارید و انسان را عاشق و شیفته خودش میکرد.» فاطمه خانم اینها را در توصیف جایی میگوید که در خواب دیده است. محلی با آینهکاریهای زیبا و دلنشین. وقتی خوابش را برای دوست مسلمانش تعریف کرد و نشانههای آن را داد دوستش او را به شهر مقدس قم و حرم حضرت معصومه(س) برد. همانجا بود که تصمیم آخر را گرفت و با همراهی دوستش به دیدار آیتالله «مرعشی نجفی» رفت تا رسماً مسلمان شود. این اتفاق قبل از انقلاب اسلامی و حوالی سال ۱۳۵۶ افتاد و هاسمیک خانم در ۲۲سالگی مسلمان شد. میگوید: «در خواب بیاختیار کلماتی را تکرار میکردم اما معنی آنها را نمیفهمیدم. بعدها فهمیدم آنها کلمات عربی و شهادتین اسلام است.» وقتی از او میپرسیم که آیا آن زمان میدانستید حضرت معصومه(س) خواهر چه کسی است، اشک در چشمانش حلقه میزند و با صدایی لرزان میگوید: «قربان امام رضا(ع) بروم.» فاطمه خانم تاکنون به مشهد مقدس و زیارت حرم امام رضا(ع) نرفته است. دوست دارد یکبار هم شده این زیارت معنوی را تجربه کند اما هزینه این سفر را ندارد و از طرفی میگوید: «تا وقتی که وضع خانه و زندگیام اینطور است نمیتوانم به زیارت بروم.»
پدرم مرا از ارث محروم کرد?
هاسمیک برای اینکه خانوادهاش متوجه مسلمان شدن او نشوند مخفیانه قرآن و نماز میخواند تا اینکه پدر و مادرش، اتفاقی متوجه این موضوع شدند: «یک روز که مادرم درحال تمیز کردن اتاقم بود از بین وسایلم قرآن و چادر نمازم را پیدا کرد. همان شب در خانه ما غوغا شد. پدر و مادرم طعنه میزدند و حتی پدرم گفت که مرا از ارث محروم میکند. همان اتفاق هم افتاد و بعد از فوت پدر و مادرم ارثیهای از آنها به من نرسید.»